موضوع نظام آموزشی کشور در حال حاضر با چالشهای متعددی روبهرو است. بهجای تمرکز بر موفقیتهای واقعی، بیشتر توجهات به قبولی در کنکور و رشتههای پردرآمد معطوف شده است. این وضعیت موجب شده است که فلسفه اصلی آموزش دستخوش مشکلات جدی گردد و مسألهای که سالهاست مورد بحث قرار گرفته، راهحلی نیافته است. در حال حاضر، آموزشوپرورش دیگر به عنوان پایگاهی برای ساختن آیندهای بهتر شناخته نمیشود.
دانشآموزان به محتوای آموزشی اعتماد ندارند و نقش آن را در پیشرفت فردی و اجتماعی خود ناچیز میدانند. از جمله مشکلاتی که در این زمینه وجود دارد، میتوان به موفقیت پایین در کنکور، رشد فکری ضعیف ناشی از محتوای بیاثر، و رضایت پایین معلمان و دانشآموزان اشاره کرد. همچنین، وضعیت کشور در آزمونهای بینالمللی نیز به عنوان یک علامت نگرانکننده باقی مانده است.
علیرغم تلاشهای معلمان، نتایج بهبود نیافته و دانشآموزان فقط در رشتههای محدود و پردرآمد موفق به قبولی میشوند. در این شرایط، سوال این است که آیا باید به وضع موجود ادامه داد یا برای پیدا کردن راهحلهای اساسی، دست به مطالعه و بررسی عمیقتر زد؟ چالشهایی نظیر نابرابری در توزیع امکانات آموزشی، کمبود معلم و ناکارآمدی محتوای درسی بهعنوان عواملی کلیدی شناسایی شدهاند.
در این راستا، انگیزه و اهمیت این مشکلات برای دستاندرکاران نهاد آموزشی باید مورد توجه قرار گیرد. آیا واقعاً بحران آموزشی بهعنوان یک مسأله جدی محسوب میشود؟ اگر چنین است، چرا اقدام جدی برای حل آن انجام نمیشود؟ نتیجه این غفلت سال به سال بیشتر میشود و موجب تضعیف اعتبار این نهاد خواهد شد. بنابراین، ضرورت دارد که از هماکنون برای نسل آینده برنامهریزی مؤثرتری ارائه گردد.










