به گزارش خبردونی، چارلی چاپلین، یکی از برجستهترین شخصیتهای تاریخ سینما، در اوایل دهه چهل خورشیدی از دنیای پرهیاهوی نمایش دور شده و به زندگی آرامی در کوههای آلپ سوئیس روی آورده بود. این هنرمند بزرگ از نیمه دهه سی خورشیدی به تشویق گراهام گرین، نویسنده معروف انگلیسی، مشغول نوشتن شرححال خود بود. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز ۱۳۴۳، بخشهایی از این زندگینامه را در چند شماره منتشر کرد که در ادامه، بیستوپنجمین قسمت آن به تاریخ ۲۶ مهر ۱۳۴۳، به نقل از این روزنامه آورده میشود.
در این بخش، زنی پر احساس به چاپلین میگوید که او را مانند پسرش دوست دارد و سپس به آرامی صورتش را به سمت او نزدیک کرده و او را میبوسد. این صحنه رانشانهای از ارتباط صمیمانهای است که بین این دو وجود دارد. زن در ادامه با او درباره دخترانش صحبت میکند و از معماگونه بودن رفتار دختر بزرگترش ابراز نگرانی میکند. در شبها، پس از پایان نمایش، چاپلین به دعوت زن به اتاق خواب بزرگش میرود، ولی برای رفتن به اتاق خود مجبور است از کنار اتاق دختر بزرگتر بگذرد. یک شب، دختر بزرگتر او را به سوی خود میخواند اما چاپلین با عدم علاقمندی از آنجا خارج میشود.
در ادامه، چاپلین از ماجرای فرار دختر بزرگتر با مردی آلمانی که در تربیت سگها تخصص داشت، مینویسد. در جایی دیگر، او به دیدار یک موسیقیدان معروف و زنی زیبا که رقاص بالت روسی بود، دعوت میشود. مرد موسیقیدان از هنرنمایی چاپلین ابراز شگفتی میکند و در این ملاقات، چاپلین در پاسخ به او فقط لبخند میزند.
پس از بازگشت از پاریس به انگلستان، چاپلین مشغول به نمایشهای دورهای میشود و خبر هیجانانگیزی دریافت میکند مبنی بر این که قرار است در فصل دوم نمایش «مسابقه فوتبال» نقش مهمی ایفا کند. او احساس میکند که دوباره شانسش روی کرده است و برنامههایش را برای افتتاح نمایشی در آکسفورد آماده میکند.در یک رویداد بیسابقه، نام یک هنرمند برای نخستین بار بالای آثار دیگران نوشته شد که به معنای یک تغییر مهم در روند حرفهای او به شمار میرفت. در طی نخستین تمرین، این هنرمند با یک حمله شدید ورم نای مواجه شد و سعی کرد تا صدای خود را باز کند. او از روشهای مختلفی نظیر صحبت کردن از ته گلو، استنشاق بخارهای گوناگون و قرقره کردن در گلو استفاده کرد، اما تمامی این تلاشها بینتیجه بود.
در شب افتتاح نمایش، او با عزم راسخ به گلو خود فشار آورد اما هنوز کسی قادر به شنیدن صدایش نبود. در این شرایط، کارنو با لحنی پر از ناامیدی و سرزنش به او نزدیک شد و اعلام کرد که صدای او قابل شنیدن نیست.
این هنرمند به کارنو اطمینان داد که در شب بعد وضعیت بهتری خواهد داشت، ولی وضعیت نه تنها بهبود نیافت بلکه وخیمتر شد به طوری که نگرانی از دست دادن کامل صدا او را آزار میداد. این مشکل در شبهای بعد نیز ادامه داشت و به همین دلیل قرارداد او تنها پس از یک هفته به پایان رسید.
حال تمامی امیدها و آرزوهای او در رابطه با نمایش «آکسفورد» به یأس بدل شده و وضعیت نامطلوبش باعث بروز مشکلات جسمی و ابتلا به آنفلوآنزا شد.
ادامه دارد…