**گزارش خبرگزاری خبرآنلاین:**
محسن آزموده و طاهره مهری در یک مقاله به تحلیل شخصیت و کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق پرداختهاند. مرگ او بیش از نیمقرن پیش، باعث تقسیمنظرهای فراوانی میان گروههای مختلف شد. برخی مصدق را به عنوان یک میهنپرست اصیل میشناسند و برخی دیگر او را متهم به بیگانهستیزی میکنند.
کتاب جدیدی تحت عنوان «آشوب» که به بررسی زندگی و شخصیت مصدق میپردازد، به کوشش دکتر احمد بنیجمالی از سوی نشر مَد منتشر شده است. به نظر میرسد این کتاب نگاهی بیطرفانه به زندگی این شخصیت سیاسی دارد. در همین راستا، فرصتی برای مصاحبه با دکتر بنیجمالی فراهم شد که در ادامه این گفتوگو آورده شده است.
در این گفتوگو، بنیجمالی اشاره میکند که در دهههای اخیر دیدگاهها نسبت به شخصیتهای تاریخی تغییر کرده و نویسندگانی مانند حمید شوکت و علی رهنما به بررسیهای جدیدی در این زمینه پرداختهاند. او توضیح میدهد که کتاب «آشوب» نهتنها به نهضت ملی مصدق بلکه به جنبههای مختلف زندگی او توجه دارد و تلاش میکند تا توجیه علمی برای رفتارهای او ارائه دهد.
بنیجمالی در ادامه با تأکید بر ضرورت بازنگری تاریخی در این زمینه، اشاره میکند که فاصلهگذاری با تاریخ انقلاب به ضرورت چنین بازخوانیهایی منجر شده و این نیاز به تغییر رویکردها به چهرههای سیاسی معاصر از دل این اتفاقات ناشی میشود.
او همچنین تأکید میکند که مرز مشخصی میان تاریخ، علوم سیاسی و جامعهشناسی وجود ندارد و رویکرد میانرشتهای به تحقیقات در این حوزه از اهمیت ویژهای برخوردار است. این محقق در پایان به ویژگیهای تیپهای جدید سیاستمداران اشاره میکند و میگوید که نیاز به تحول در نوع نگرش به سیاستمداران امری ضروری است.**بررسی زندگی و شخصیت سیاستمداران ایرانی**
چهرههای مطرحی چون شریعتی و آلاحمد به عنوان سیاستمداران آرمانگرا شناخته میشوند که در عرصههای انتزاعی و رادیکال فعالیت میکنند. این افراد معمولاً از واقعیتهای اجتماعی فاصله دارند. با این حال، میتوان به وجود گروهی از سیاستمداران اشاره کرد که به گونهای متفاوت عمل میکنند؛ آنها اهل مماشات و مبتنی بر ایدئولوژیهای تودهای نیستند و به دنبال ایجاد جامعهای نرمال هستند.
در این زمینه، شخصیتهایی چون مصدق در یک طرف و فروغی، حکمت و قوام در سمت دیگر قرار میگیرند. رشد پژوهشها در ایران طی دو دهه اخیر، به وضوح جلب توجه میکند. در اوایل دهه هشتاد، بیوگرافیهای تاریخی نظیر آثار میلانی و شوکت رواج یافت. اما به تدریج، پژوهشها به سمت چهرههایی چون قوام و فروغی متمایل شدند.
در حالی که این روزها بحثهای پیرامون سیاسیون موجهی همچون محمدعلی فروغی فضای رسانهای را پر کرده است، انتخاب مصدق به عنوان سوژه بررسی در نظر دو پژوهشگر ضرورت دارد. با استناد به مدل روانشناسی سیاسی، پژوهشگران تلاش دارند چهرههایی را که در زمره شخصیتهای تأثیرگذار قرار دارند، شناسایی کنند. به اعتقاد آنها، شخصیتهایی با زندگیهای روتینی مانند حسین علاء یا فروغی جذابیتی برای این نوع مطالعه ندارند.
در این راستا، کتاب خاطرات فروغی نشان میدهد که وی زندگی عادی و بدون فراز و نشیبی داشته و همین امر مانع از توجه به او در مطالعات روانشناسی سیاسی میشود. در مقابل، سیاستمدارانی با داستانهای پرتحول چون مصدق، جذابیت و قابلیت بیشتری برای پژوهش دارند.
بنا به گفته محققان، مصدق به عنوان یک شخصیت نامتعارف با زوایای پنهان زندگیاش، پتانسیلهای بالایی برای تحقیق فراهم میکند. زندگی او پر از چالشها و فراز و نشیبهاست که به جذابیت داستانهای زندگی او میافزاید.
در نهایت، این نوع مطالعات روانشناسی معمولاً بر شخصیتهایی تأکید دارند که تاریخساز بوده و تأثیراتشان بر جهان محسوس است. این نوشتار بر چالشها و موفقیتهای مصدق تأکید دارد و بررسی زندگی او را در پرتو تحلیلهای عمیق اجتماعی و روانشناختی مهم میداند.**تحلیل شخصیت مصدق از منظر روانشناسی سیاسی**
ماروین زونیس، روانشناس برجسته، در مطالعات خود به بررسی شخصیت سیاسی افرادی مانند محمد مصدق پرداخته است. او بر این نکته تأکید دارد که جهت درک عمیقتر شخصیت مصدق، باید به نقاط عطف زندگیاش توجه کرد؛ بهویژه رابطهاش با مادرش که تأثیر عمیقی بر او داشته است. این مسائل نشان میدهد که چه عواملی در شکلگیری شخصیت او نقش داشتهاند.
روانشناسی سیاسی، بهویژه به مطالعه عواملی میپردازد که افراد را به عرصه سیاست جذب میکنند. برخی افراد ممکن است به هنر، علم یا ورزش گرایش پیدا کنند؛ این نشاندهنده نیازهای روانشناختی خاص آنهاست. افرادی که به سیاست میل دارند، غالباً تحت تأثیر انگیزههایی از قبیل شهرت و تأثیرگذاری قرار میگیرند. این افراد همواره به دنبال دیده شدن و اثرگذاری بر دیگران هستند. مصدق نیز با اشاره مکرر به اینکه افتخارآفرینی برای کشورش مهم است، نشان میدهد که انگیزشهای بالاتری او را به تحرک وا میدارد.
خانواده مصدق و پیشینه اجتماعی او نیز در تحلیل شخصیت وی اهمیت دارد. برخلاف بسیاری از سیاستمداران که از طبقات پایین به سیاست وارد میشوند، مصدق از خانوادهای با موقعیت اجتماعی خوب برآمده بود. این موضوع بهوضوح با وطنپرستی و عشق به کشورش گره خورده است. در گذشته، بهویژه در دوران قاجار، سیاست بیشتر بهعنوان یک شغل اشرافی دیده میشد. این در حالی است که بسیاری از افراد در این عرصه به دنبال منافع مالی نبودند و تنها دلشان میخواست که در تاریخ نامآور شوند.
مصدیق در نطقهای خود در مجلس، به نقد رفتار سیاسی دیگران پرداخته و به تغییرات دوران قاجار و پهلوی اشاره میکند. او بر این باور است که سیاستورزی باید بهمنظور افتخارآفرینی باشد و به کارمندی تنزل یابد. در این راستا، سؤالی مطرح میشود مبنی بر اینکه آیا این نگاه اشرافی، به دموکراسی نیز منجر خواهد شد؟
از این منظر، نقدهایی به مصدق وجود دارد که میخواهند با بررسی این تناقضات، پاسخی برای نسبت میان اشرافیت و دموکراسی بیابند.### بازخوانی نظریات درباره محمد مصدق و دموکراسی
محمد مصدق، رئیسجمهور اسبق ایران، همواره به دوران قاجار علاقهمند بود و میخواست برای کشورش به آن زمان بازگردد. یکی از دلایل تنشهای او با محمدرضا شاه، نارضایتی از حکومت جدید بود که به جای قاجاریه قدرت را در دست داشت. این موضوع سوالی را مطرح میکند: آیا میتوان گفت مصدق سیاستمداری واپسگرا بود؟
علتپژوهی در سیاست نشان میدهد که ممکن است نکات مثبت از دل اشرافیت برآید، اما اینکه دموکراسی و اشرافیت چگونه تعامل دارند بستگی به نگرش ما دارد. اگر دموکراسی را در قالب مدرن قرن بیستم ببینیم، به گونهای متفاوت از دموکراسی مشروطه قرنهای هفدهم و هجدهم که مصدق به آن اشاره داشت، قضاوت خواهیم کرد. او معتقد بود که مدل دموکراسی مناسب، همان دموکراسی مشروطه انگلیسی است که در آن اشرافیت نقش اصلی را ایفا میکند و میتواند به کشور خدمت کند، هرچند این نوع دموکراسی محدود به گروههای خاصی بود.
در انگلستان تا اوایل قرن بیستم، حق رأی برای زنان و کارگران داده نشده بود و دموکراسی موجود به معنای واقعیاش شامل تودهها نمیشد. این مساله نشاندهنده نوعی دموکراسی محدود و نخبهگرا است. با توجه به زمینههای تاریخی و سیاسی، این سوال به ذهن میرسد که آیا خود مصدق به عنوان یک شخصیت با ارزشهای اشرافی و قاجاری، قادر به درک و تطبیق با تحولات دنیای مدرن و ایدئولوژیهای جدید بود؟
تحلیلها ادعا میکنند که مصدق با تغییرات مدرن و ایدئولوژیهای چپ بعد از جنگ جهانی دوم مواجه بود و تلاش میکرد توازنی بین ارزشهای خود و این ایدههای نوین برقرار کند. در این میان، به وجود آمدن نوعی پوپولیسم نیز مطرح شده است. بعضی منتقدان بر این باورند که مصدق با مقیاس خاص خود میکوشید بین مردم و مجلس ارتباط برقرار کند و روشهای انتخاباتیاش به سمت جلب حمایت عمومی گرایش داشت.
با این حال، مفهوم پوپولیسم در تاریخ بهویژه در آمریکای لاتین تعریف شده و در این مفهوم به عوامفریبی و شعارهای توخالی توجه میشود. به رغم ادعاهایی که درباره پوپولیسم مصدق وجود دارد، تحلیلگران بر این باورند که آنچه در وی بهخصوص در دوران خود شاهدیم، ایدههایی بودند که با زمانهاش همخوانی نداشتند. اسنادی وجود دارند که نشان میدهند او در حین این تلاشها از وضعیت و مسئولیتهای خود عمیقاً نگران بوده است.
سوال اصلی این است که آیا این روند مستلزم وجود سوگیری در میان تاریخنگاران است که نتوانند نقاط ضعف شخصیتها را به درستی بررسی کنند یا خیر.زندگینامهنویسی به عنوان یک فعالیت پیچیده و در عین حال معمولی نیازمند توازن در نزدیک شدن و دور شدن از شخصیت مورد نظر است. پژوهشگر باید بتواند همدلی کند و در عین حال، دیدگاه انتقادی نسبت به آن شخصیت داشته باشد. این فرآیند از نظر احساسی و فکری چالشبرانگیز است، مشابه نویسندگی یک رمان که شخصیتها ممکن است به مسیری غیرمنتظره بروند. در زندگینامهنویسی، پژوهشگران با فرضیاتی کار را آغاز میکنند و در جریانات زندگی شخصیت به تکامل برداشتهای خود میپردازند.
در گفتگو درباره نگارش زندگینامه مصدق، نویسنده اظهار داشت که این کار تغییرات بسیاری به خود خواهد دید. او در حال حاضر مشغول تحقیق درباره جلال آلاحمد است و اذعان دارد که با گذشت زمان و در نتیجه گفتوگوهایی که با نزدیکان آلاحمد داشته، دیدگاههایش تغییر کرده است.
وی همچنین به تأثیر ساختارهای اجتماعی بر روی رویدادهای تاریخی اشاره کرد و میگوید که تصور وضعیت لیبرال دموکراتیک در دهه ۱۳۲۰ در ایران غیرمنطقی به نظر میرسد. به باور او، عوامل اجتماعی و سیاسی در آن زمان مستعد چنین تحولی نبودهاند. او ادامه داد که اگر مصدق و جبهه ملی با مسئولیت بیشتری عمل میکردند، امکان تبدیل ایران به یک پل در جهت دموکراسی میسرتر میشد.
به عنوان مثال، او به حزب جمهوریت در ترکیه اشاره کرد و بیان داشت که اگر مصدق میتوانست به ایجاد سازوکار مناسب برای جبهه ملی کمک کند، ممکن بود تحولی در این زمینه صورت گیرد. با این حال، مصدق به احزاب علاقهمند نبود و نظراتش در مورد سازمانهای سیاسی سرسختانه بود. او نمیخواست بخشی از فضای نهادی شود و به همین دلیل، فرصتهای گذار به دموکراسی را از دست داد.
نویسنده معتقد است که مصدق باید با توجه به تاریخ و شرایط اجتماعی به دنبال ایجاد سازمانها و نهادهای سیاسی میبود و این کار راه را برای گذر از دیکتاتوریهای فردی هموارتر میکرد.در تحلیلهای اخیر، توجه به تاریخ سیاسی ایران و شخصیتهای کلیدی آن، از اهمیت ویژهای برخوردار است. در دهه ۱۳۲۰، ایران با چالشهایی مانند دولت ملتسازی و اصلاحات اجتماعی مواجه بود. تجمیع قدرت به عنوان راهی برای حل این مسائل، ضروری به نظر میرسید. اگر مصدق، رئیسجمهور وقت، به نگهداری حزب جبهه ملی ادامه میداد و به مذاکرات نفت رسیدگی میکرد، میتوانست گامهای مؤثری در جهت سازماندهی سیاست در ایران و تسهیل گذار به دموکراسی برداشته باشد.
تجمیع قدرت که در نهایت به رژیم پهلوی دوم منتهی شد، نشان از آن دارد که این امر توسط شخصیتهای مختلف تاریخی قابل تحقق بود. به عنوان مثال، اگر آیتالله خمینی حزب جمهوری اسلامی را کنار نمیگذاشت، این حزب میتوانست جایگاهی مشابه حزب کنگره هند پیدا کند و اقتدار خود را تدریجاً به حزب منتقل کند.
برخی محققان بر این باورند که تمرکز بر شخصیتهایی مانند محمدعلی فروغی به دلیل نداشتن دقت تاریخی صحیح است. به گفته منتقدان، تحریف نقش دولتمردانی همچون قوام و حسین علاء به مراحل مختلف تاریخ ایران آسیب زده است. در همین راستا، وقوع تحولات سیاسی باید از منظر تاریخی دقیقتری بررسی شود و نه به شکل فردمحور و صرفاً بر اساس تأملات فعلی.
امروزه ایدههایی مانند «روشنفکران مرزی» مطرح میشود، اما تعریف این اصطلاح و نسبت آن با شخصیتهای تاریخی مانند فروغی و قوام نیازمند بازنگری جدی است. محققان باید توجه داشته باشند که این افراد ارتباطی با دانشگاه و جامعه نداشتهاند و تمرکز بر دلایل تاریخی تحلیلی باید مراکز مختلف قدرت را در نظر داشته باشد.
در نهایت، این مباحث باید به دور از ایدئولوژی و با رویکردی منطقی و مستند پایهگذاری شود. اجرای سیاستهای تاریخی بر اساس شخصیتهای خاص بدون دقت به شرایط زمانه و اوضاع اجتماعی تنها به سردرگمی بیشتری خواهد انجامید.











