تماس با ما

بدری اظهار داشت که حتی یک بار از او درباره تمایلش به ازدواج با احمدشاه سوال نشد. او همچنین به نقل این صحبت‌ها پرداخت که پشت سر او گفته می‌شد: «عروس از دختران سن‌دار است.»

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سحرگاه سه‌شنبه، اول خرداد 1358، زنی در بیمارستان الوند درگذشت که سابقاً لقب «بانوی اول ایران» را داشت. پیکر این بانوی نام‌آشنای تاریخ در روز چهارشنبه به همراه تنها دخترش و تعدادی از اعضای خانواده، به شکل ساده‌ای به بهشت‌زهرا انتقال یافت. این زن، بدرالملوک والا، دختر شاهزاده ظهیرالسلطان و اولین همسر احمدشاه قاجار بود که آخرین پادشاه سلسله قاجار به شمار می‌آید.

علی بهزادی، مدیر مجله «سپیدوسیاه» و وابسته خانوادگی بدرالملوک، از فخرالملوک والا، خواهر او، درخواست کرد که خاطراتی از دوران قاجار و شرایط اجتماعی آن زمان بنویسد. فخرالملوک این درخواست را پذیرفت و حاصل آن مجموعه‌ای از یادداشت‌ها شد که در شماره‌های مختلف مجله به چاپ رسید. آنچه در ادامه ارائه می‌شود، ششمین قسمت از این یادداشت‌ها است که در تیرماه 1358 منتشر شده است.

وی در این یادداشت به خاطراتی از دوران جوانی خواهرش، توران‌السلطنه، اشاره می‌کند. زمانی که او تنها پانزده سال داشت و به همراه مادرش برای کسب اجازه عروسی به اندرون ناصرالدین‌شاه رفت. در آن زمان، ورود شاه به اندرون با سروصدای زیادی همراه شد و تمام خدمه و همراهان مسیر را برای ورود او باز کردند. در این فضا، شاه به توران‌السلطنه، که در آن زمان با نام گوهرملک شناخته می‌شد، برخورد کرد و از او غافل نشد.### پرسش درباره هویت دختر

در یک جلسه، شاه قاجار از یکی از نزدیکان می‌پرسد: «این دختر که هست؟» خواجه‌ای نزدیک می‌شود و پاسخ می‌دهد: «این دختر، گوهرملک، خواهرزاده امیرزاده خانم است.» شاه با پوزخندی از این خبر شگفت‌زده می‌شود و می‌گوید: «ما از وجود چنین زیبایی بی‌خبر بودیم؟» پس دستوری صادر می‌کند که دختر همان‌جا بماند و او به همسری شاه درآید. در این شرایط، تردیدی نیست که کسی جرأت نداشت از فرمان شاه سرپیچی کند.

بدین ترتیب، خواهرزاده به همسر شاه تبدیل می‌شود و از این ازدواج دو فرزند به دنیا می‌آید: دختری به نام تاج‌السلطنه و پسری به نام عضدالسلطنه. همچنین، توران‌السلطنه به عنوان «جیران‌شکن» شناخته می‌شود. او پس از قتل ناصرالدین‌شاه با موثق‌الملک ازدواج می‌کند و دختری به نام شکوه‌اعظم به دنیا می‌آورد که هم‌اکنون با عبدالحسین میکده همسر است.

### خواستگاری از بدرالملوک برای احمدشاه

با پوزش از خوانندگان عزیز به بخش دیگری از داستان برمی‌گردیم. در اتاق ملکه جهان، وقتی مادر احمدشاه از توران‌السلطنه می‌پرسد: «بدری دختر کدام برادرتان است؟» توران‌السلطنه متوجه می‌شود که خبری در شرف افشا شدن است، اما به روی خود نمی‌آورد و سکوت می‌کند. ملکه جهان ادامه می‌دهد: «بدری را در مدرسه دیده و بسیار پسندیده‌ام.»

در این حین، توران‌السلطنه به فکر می‌افتد و تصور می‌کند که دختر را برای ولیعهد پیشنهاد داده‌اند. ملکه جهان سپس می‌گوید: «سلطان احمدشاه به ازدواج فکر می‌کند.» این خبر خوشحال‌کننده‌ای برای توران‌السلطنه است، اما به سبب غرور خود می‌گوید: «بدری هنوز کوچک است.» ملکه جهان با اشاره به سن احمدشاه که ۱۵ سال و از بدری کوچک‌تر است، تأکید می‌کند که در آن زمان، چنین تأکیداتی چندان مرسوم نبود.

توران‌السلطنه با عنوان اینکه هرچه شما بفرمایید، اجرا می‌شود، اشاره می‌کند که با برادرش در این مورد صحبت خواهد کرد.

### خواب عجیب پدرزن

پس از آن، مادر احمدشاه از اتاق خارج می‌شود و توران‌السلطنه نیز همراه او به منزل می‌رود، اما در طول مسیر، در افکارش غرق است. برادرش همیشه نگران سلطنت قاجاریه بود و این نگرانی ناشی از خوابی بود که ظهیرالسلطان در جوانی دیده و تنها به توران‌السلطنه گفته بود. آن دو خواهر و برادر نزدیکی خاصی داشتند و توران‌السلطنه تنها کسی بود که می‌توانست این راز را از او بشنود.

ظهیرالسلطان در خواب وحشتناکی می‌بیند و صبح تصمیم می‌گیرد این خواب را برای خواهرش تعریف کند. او از خانه پدری که در آن زمان بزرگی داشت، خارج شده به سمت خانه خواهرش می‌رود. در راه، به دکانی برخورد می‌کند که درهایش بسته بود و یکی از آنها باز بود. در اینجا توضیحات پیرامون دکان‌ها به خوانندگان جوان ارائه می‌شود.در گذشته، دکان‌ها به صورت امروزی با کرکره‌های آهنی باز و بسته نمی‌شدند و به شیوه‌ای متفاوت طراحی شده بودند. پیشخوان این دکان‌ها معمولاً حدود شصت تا شصت‌وپنج سانتیمتر بالاتر از سطح کوچه قرار داشت و برای امنیت بیشتر، تخته‌های چوبی بر روی هم چیده می‌شدند و با قفل‌های سنگین محکم می‌شدند. صاحب مغازه به سادگی می‌توانست در وقت نیاز یکی از تخته‌ها را بردارد و به کسب و کار خود ادامه دهد.

ظهیرالسلطان به دیدار یکی از دعانویس‌ها رفت که کاغذهایی از دعاهایش در دکانش آویزان بود. او با رعایت ادب سلام کرد و دعانویس که مردی در حدود پنجاه سال بود، با لبخند و احترام به او پاسخ داد. سپس دعانویس به او گفت: «آیا برای خواب دیشب آمده‌اید؟» این جمله باعث ترس ظهیرالسلطان شد، چرا که او نمی‌دانست دعانویس چطور از خوابش خبر داشت.

دعانویس ادامه داد که در خواب، او را دیده است که در حال ترس به آسمان نگاه می‌کند؛ موقعیتی که ماه و ستاره‌ها در حال سقوط بودند. ظهیرالسلطان به شدت متعجب شد و خواست تعبیر خوابش را بداند. دعانویس اشاره کرد که نزدیک‌تر بیاید و به او گفت که این خواب نشانه‌ای از پایان سلسله قاجار است، هرچند که چنین تحولی زود اتفاق نخواهد افتاد.

ظهیرالسلطان که نگران شده بود، پس از این ملاقات از دکان خارج شد و به خانه خواهرش رفت. وقتی به آنجا رسید، چهره‌اش رنگ‌پریده بود و خواهرش از او پرسید چه اتفاقی افتاده است. او نیز ماجرای ملاقاتش با دعانویس را برای خواهرش شرح داد.

زمانی که این خواب به ذهن خواهرش، توران‌السلطنه، رسید، او به یکی از خدمتکاران دستور داد تا برادرش را خبر کند که بی‌درنگ به دیدن خواهرش بیاید.

در ادامه، مقرر شد تا احمدشاه عروس را ببیند. فرستاده‌ای به منزل پدر بدرالملوک رفت و پس از شنیدن پیام، ظهیرالسلطان به منزل خواهرش رفت. او می‌دانست که هر پدری آرزوی خوشبختی و سعادت دخترش را دارد و به همین دلیل موافقت پدر بدرالملوک جلب شد. خانم توران‌السلطنه نیز مسئولیت‌های مربوط به مراسم و پیغام‌آوری را بر عهده گرفت تا احمدشاه عروس را ببیند و در صورت پسندیدنش، مقدمات ازدواج فراهم شود.**شلوغی نامزدی بدرالملوک و آرایش او**

در روز نامزدی بدرالملوک، خانواده و دوستان نزدیک او در منزل جمع شدند. این روز مهم با حضور خانم توران‌السلطنه همراه بود. به نظر می‌رسید همه چیز حول و حوش این مراسم می‌چرخید و فردی به نام بدرالملوک خود را در حاشیه مشاهده می‌کرد. او تحت فشار بزرگ‌ترها قرار داشت و احساس می‌کرد مانند عروسکی بی‌احساس و بی‌اختیار رفتار می‌شود. در ذهن او، تنها ترس از ازدواج با شاه وجود داشت و از همین رو حتی به مخالفت با این قضیه فکر هم نکرد.

در آن زمان، بحث مد لباس میانه دو نسل وجود داشت؛ نسل بزرگ‌تر به چادرهای سیاه و روبنده‌های سفید علاقه داشتند در حالی که جوان‌ترها پیچه‌ها را به عنوان مد جدید ترجیح می‌دادند. پیچه به آرامی جایگزین روبنده می‌شد و اختلاف نظر در این موضوع میان زنان جامعه مشهود بود.

**اختلاف در پوشش و حجاب**

گفت‌وگوها و جدل‌ها درباره حجاب در آن زمان نیز وجود داشت. خانم‌های مسن که روبنده به چهره داشتند گاهی به جوان‌ترها که پیچه بر سر می‌کردند، حمله می‌کردند و آن‌ها را به نقض اصول عفت متهم می‌نمودند. این تنش‌ها گاه خانواده‌های مردان را نیز به دو دسته تقسیم می‌کرد. در دوران سلطنت رضاخان، پیچه به شدت در میان زنان جوان محبوبیت یافت و استفاده از روبنده به حداقل رسید. روبنده‌ها که یک پوشش صورت از پارچه سفید بودند، در آن زمان به طور خاص در مراسم‌های رسمی مورد استفاده قرار می‌گرفتند.

پیچه‌ها که بعدها محبوب شدند، از موی یال و دم اسب بافته می‌شدند و به زیبایی با روبان‌های رنگی تزئین می‌گردیدند. بسیاری از خانم‌ها با سلیقه شخصی خود، این روبان‌ها را انتخاب می‌کردند و تحت آن چادرهای سیاه زیبایی می‌افزودند.

**آورده شدن عروس به کاخ گلستان**

بدرالملوک در آستانه انتقال به اندرون بود و تصمیماتی درباره لباس و آرایش او در حال شکل‌گیری بود. فردای آن روز قرار بود شاه او را ببیند و نظر خود را بیان کند. خانم سلطان عباس‌خانی، دخترخاله بدرالملوک، به عنوان یک شیک‌پوش در عهده تصمیم‌گیری درباره لباس او بود و لباس زیبای آبی‌رنگ پاریسی را برای این مراسم انتخاب کرد. این لباس با طراحی خاص و آستین‌های زیبا، آماده بود تا بدرالملوک را به کاخ گلستان منتقل کند.موهای بدرالملوک تا زیر زانوهایش پایین آمده بود و به تازگی با «گیله» آرایش شده بود. این گیله که از اروپا آمده و به رنگ طلایی بود، رشته‌هایی نازک و باریک به مانند سیم‌های تار داشت که به موهای عروس‌خانم‌ها آویزان می‌شد. گیله‌ای به رنگ نقره‌ای نیز موجود بود که اغلب زنان جوان با موهای مشکی از آن استفاده می‌کردند.

گیله‌های طلایی به موهای عروس آویخته شد و رنگ پوست او که به سفیدی عاج می‌مانست، زیبایی خاصی به او بخشید. خانم توران‌السلطنه آداب و رسوم دربار را به برادرزاده‌اش آموزش داد و روز کامل را در منزل ظهیرالسلطان، پدر عروس، به تمرین گذراندند. قرار بر این شد که فردا عروس به اندرون برده شود و توسط ملکه جهان به احمدشاه، پسر پانزده‌ساله، معرفی گردد.

در روز موعود، کالسکه سلطنتی طلایی احمدشاه برای بردن عروس حاضر شد. زنی بلندقد و موقر به نام «دده‌بالا» نیز همراه آن بود تا عروس را به اندرون ببرد. عروس چادر و روبند به سر کرد و کالسکه از سنگلج به سمت اندرون حرکت کرد. ملکه جهان به شدت نگران بود و مرتب از خواجه‌سرایان می‌پرسید که آیا کالسکه بازگشته است یا خیر. وقتی که خبری از ورود عروس به او رسید، به سمت در کالسکه رفت و دست عروس را گرفت و او را به تالار هدایت کرد. کنیزی چادر و روبند عروس را به دقت برداشت و چادرنمازی از حریر گل‌دار صورتی بر سر او انداخت.

در تالار آیینه، احمدشاه منتظر ورود عروس بود و مرحوم وحیدالملک شیبانی نیز در کنارش ایستاده بود. وقتی خواجه‌ای ورود عروس را به اطلاع رساند، ملکه جهان به عروس گفت: «این پسرم، عروس توست.» سپس خود چادر حریر را از سر بدرالملوک برداشت و به او بازگرداند. شاه با لبخند از عروس پرسید: «نام تو چیست؟» عروس که به شدت خجالت زده بود، با صدای ظریف گفت: «بدری.»

حضور عروس موجب خوشحالی احمدشاه شده بود، او تنها به لبخند اکتفا کرد و متوجه خجالت خود نیز بود. پس از این ملاقات، ملکه جهان از شاه پرسید: «آیا عروس مورد پسند واقع شده؟» شاه پاسخ مثبت داد، اما در آن زمان شایعاتی در بین زنان اندرون مبنی بر اینکه عروس «پیردختر» است، مطرح شد. این در حالی بود که بدرالملوک تنها هفده سال داشت و در آن زمان دختران در سنین پایین‌تر ازدواج می‌کردند.در سال‌های اخیر، نصرت‌الملوک به دنبال همسری بود و در این راستا مادر او، دخترش را به جوانی به نام محمدحسن‌میرزا سپرد. او باور داشت که این جوان که تحصیلاتش را در خارج از کشور گذرانده، به احتمال زیاد دیگر همسری انتخاب نخواهد کرد.

با این حال، تنش‌هایی میان خانم توران‌السلطنه و مادر نصرت‌الملوک رخ داد که به قول مادر نصرت‌الملوک، او دخترش را در آن محیط منزوی نکرد. زمان نشان داد که پیش‌بینی مادر نصرت‌الملوک صحیح بود، چرا که محمدحسن‌میرزا در نهایت سه بار ازدواج کرد و در دوران جنگ جهانی دوم، در تنهایی در یکی از هتل‌های لندن جان خود را از دست داد. بعدتر مشخص شد که او با قهوه‌ای مسموم شده بود. اما نصرت‌الملوک سال‌ها با شوهرش به خوبی زندگی کرد.

ادامه دارد…

روز دزفول، آذرماه ۱۳۶۱، به عنوان یک روز تاریک و دردناک در تاریخ ایران شناخته می‌شود. در این روز، حملات ناگهانی و سنگین دشمن به این شهر، موجب کشته و زخمی شدن بسیاری از مردم شد و صحنه‌هایی از ویرانی و غم را رقم زد. واقعه‌ای که هنوز در یادها باقی مانده و یادآور فداکاری‌ها و مقاومت مردم در برابر سختی‌هاست.

روز دزفول، آذرماه ۱۳۶۱، به عنوان یک روز تاریک و دردناک در تاریخ ایران شناخته می‌شود. در این روز، حملات ناگهانی و سنگین دشمن به این شهر، موجب کشته و زخمی شدن بسیاری از مردم شد و صحنه‌هایی از ویرانی و غم را رقم زد. واقعه‌ای که هنوز در یادها باقی مانده و یادآور فداکاری‌ها و مقاومت مردم در برابر سختی‌هاست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *