هر فرد، صفحۀ خاصی در تاریخ به شمار میآید، خواه به این مسئله واقف باشد یا نه. آنها تأثیراتی را بر زندگی دیگران میگذارند و نیز تحت تأثیر قرار میگیرند. اما برخی افراد با «بود» و «نمود»ی متفاوت در این مسیر حاضرند. عدهای از آنها به ساختن و امید دادن میپردازند، در حالیکه برخی فقط وجود دارند و تأثیری گذرا میگذارند. در این میان، گروهی هستند که هم «بود»شان ارزشمند است و هم «نمود»شان، و در واقع نقشهای رهبری را ایفا میکنند. پی بردن به عمق وجود و شکلگیری این شخصیتها مسئلهای جذاب محسوب میشود، هرچند که چالشهایی نیز به همراه دارد.
اصطلاح «سهل و ممتنع» در ادبیات به کار میرود تا نمایانگر سبکی از سخن یا نوشتهای باشد که در نگاه نخست ساده و روان به نظر میرسد، اما تقلید از آن دشوار است. این موضوع قابلیت تعمیم به حیطۀ زندگینامهنگاری نیز دارد. شخصیتهایی وجود دارند که مطالعه دربارۀ آنها به سادگیِ به نظر میآید، اما با کاوش عمیقتر، متوجه میشویم که شناخت این افراد نیازمند تفکر و دقت بیشتری است.
با نگاهی به شخصیتهای ماندگار تاریخ معاصر، زندگی و اثر مرحوم سیدعلیاکبر ابوترابی برای نویسنده از زوایای مختلف هم سهل و هم ممتنع است. او با تکیه بر آموزههای دینی و تجربیات پیش از اسارت، در جستجوی معنایی عمیقتر برای زندگی انسان ایرانی مسلمان بود و در این راستا به صداقت عمل میکرد. او معنای یافتهشده خود را در زمان اسارت به اوج خود رساند و این امر، شناخت او را دشوار اما نه غیرممكن میسازد.
مطالعه درباره ابوترابی همواره برای من جذاب باقی مانده و علیرغم اینکه نتوانستهام به سطح او برسم، هنوز هم از خود میپرسم چگونه به این نقطه رسیده است. در تلاش برای یافتن پاسخ، به بررسی زندگینامهاش پرداختهام و کتاب «پاسیادِ پسرِ خاک» را نوشتهام تا به کاوش در جنبههای مختلف شخصیت او بپردازم.
ابوترابی در قم متولد شد و خانوادهاش از علمای دین بودهاند.در دوران نوجوانی، فردی به بازی قایمباشک مشغول بود و پس از مدتی به سینما رفت. با بزرگتر شدن، در زیرزمین خانه رشته میل زورخانه را در دست گرفت و رویای خلبانی داشت؛ اما سرنوشت او را به مشهد سوق داد و در سفرهایی به همراه آقا شیخ مجتبی قزوینی حاضر بود. او چندی در قم تحصیل کرد تا اینکه تصمیم به رفتن به نجف گرفت. باوجود درس و بحث، از همراهی با آقا مصطفی خمینی کوتاهی نکرد و دلش به امام خمینی وابسته شد. این عشق و دلباختگی او را به دستگیری و زندان کشاند. وی در این مسیر معتمد سیدعلی اندرزگو بود و به گفته خود تلاش کرد تا او را به پیروزی انقلاب برساند، هرچند که شهادت سرنوشت محتوم سیدعلی بود.
پس از پیروزی انقلاب، او به تشکیل کمیته انقلاب اسلامی قزوین و سپس کمیته امداد پرداخت و در نخستین شورای شهر انتخاب شد و رئیس آن شد. اما جنگ و مشکلات سیاسی مانع از ادامه حضور او شد. با تأیید امام خمینی، به اهواز رفت و بهعنوان چشم و چراغ آقا مصطفی چمران شناخته شد، تا اینکه در پایان خرداد 1360 خبر اسارت او منتشر شد. اسارتش به آزمونی بزرگ تبدیل شد و او تبدیل به پناهگاه و حمایتگر دوستانش شد و تجربیاتش در این دوران برکسی پوشیده نیست. تنها کسی که بهطور شفاف و مطمئن از وضعیت او آگاهی داشت، آیتالله سیدعلی حسینی خامنهای بود. او ابوترابی را همچون خورشیدی در دلها و ستارهای راهنما برای اسیران دانست و در نهایت، او به عنوان نماینده تام رهبری برای هدایت آزادگان منصوب شد و در نهایت پاداشش را دریافت کرد.
این فرد در مسیر زیارت بارگاه حضرت ابیالحسن الرضا (ع) از دنیای فانی به لقاءالله پیوست و به ضیافت اولیاء مقرب نائل آمد. امیدواریم پاداش او بهشت رضا باشد.
*پژوهشگر تاریخ جنگ*











