تماس با ما

به گزارش خبرگزاری، در آغاز دهه چهل خورشیدی، چارلی چاپلین، یکی از بزرگ‌ترین اسطوره‌های سینمای جهان، به دور از هیاهوهای زندگی در دل کوه‌های آلپ سوئیس، روزهای آرامی را می‌گذرانید. او از نیمه دهه سی خورشیدی تحت تأثیر تشویق‌های گراهام گرین، نویسنده برجسته انگلیسی، شروع به نوشتن خودزندگی‌نامه‌اش کرده بود. روزنامه کیهان در تابستان و پاییز ۱۳۴۳ بخشی از این شرح حال را به چاپ رساند و اکنون بخش بیست‌وهفتم آن به تاریخ بیست‌وهشتم مهر ۱۳۴۳ (ترجمه حسام‌الدین امامی) منتشر می‌شود.

در این بخش اشاره شده است که آلف ریوز، مدیر بخش آمریکایی کمپانی کارنو، به انگلستان بازگشته و در جست‌وجوی کمدینی ماهر برای معرفی به آمریکا می‌باشد. پس از تجربه شکست در تالار موزیک آکسفورد، چاپلین همچنان در اندیشه سفر به آمریکا بود، چرا که این سفر به او وعده‌ای از امیدهای از دست رفته و شروعی جدید در دیاری دیگر می‌داد.

شانس با او یار بود و نمایش «اکسیتیک» که نقش اول آن را برعهده داشت، در برمینگهام موفقیت‌آمیز بود. زمانی که ریوز به او ملحق شد، چاپلین توانست هنرنمایی‌اش را به نمایش بگذارد و ریوز بعد از آن به کارنو اطلاع داد که کمدینی را که می‌خواست یافته است. اما کارنو در نظر داشت که او را به نمایشی به نام «وو-ووز» معطوف کند، نمایشی انتقادی و مسخره‌آمیز درباره گروه‌های مخفی. چاپلین و ریوز این نمایش را بی‌ارزش می‌دانستند، ولی کارنو به آن شدیدا علاقه داشت و به این باور بود که می‌تواند در آمریکا موفق باشد.

با هیجان بسیار چاپلین متوجه شد که برای ایفای نقش اصلی «وو-ووز» انتخاب شده و به همین دلیل به آمریکا می‌رود، فرصتی که برای او بسیار اهمیت داشت. او معتقد بود در انگلستان به بالاترین حد ممکن رسیده و فرصت‌هایش به شدت محدود شده است.

آخرین شب اقامتش در لندن را با قدم زدن در محله‌های مختلف سپری کرد و از این که می‌دانست برای همیشه در آمریکا ساکن خواهد شد، احساس حزن و اشتیاق می‌کرد. ساعت ۲ بامداد در حالی که از وداع با لندن ناخرسند بود، پس از بیدار شدن از خواب در صبح زود به برادرش، سیدنی، یادداشتی بر جای گذاشت و روانه آمریکا شد.

در نهایت، در روز یکشنبه‌ای به نیویورک رسیدند. پس از پیاده شدن از تراموا در میدان «تایمز»، اوضاع چندان خوشایند به نظر نمی‌رسید. خیابان‌ها پر از روزنامه‌های پراکنده بودند و به نظر می‌رسید «برودوی» حال و هوای آشفته‌ای دارد. صحنه‌های شهری با واکس‌زنی‌ها و افراد بی‌هدف، تصوری از روزهای سخت را تجسم کرد.در خیابان‌های نیویورک، افرادی در حال انتظار به نظر می‌رسیدند، گویی از قطار پیاده شده و حالا در انتظار قطار بعدی هستند. این شهر، با ویژگی‌های حادثه‌خیز و گاهی ترسناک خود، حس گیجی را به بازدیدکنندگان القا می‌کند.

نویسنده در مقایسه‌ای با پاریس، این شهر را کمتر دوستانه معرفی می‌کند. او با وجود ناآشنایی به زبان فرانسه، تجربه‌اش را از پاریس مثبت توصیف می‌کند و به خوشامدگویی کافه‌ها و بیستروهای این شهر اشاره می‌کند. اما نیویورک به عنوان مرکز فعالیت‌های بزرگ و آسمان‌خراش‌های بلند، حس سردی و بی‌رحمی را منتقل می‌کند.

در بارهای بزرگ نیویورک، مشتریان تنها بر لوله‌های برنجی می‌توانند تکیه کنند و فرصتی برای نشستن ندارند. همچنین مکان‌هایی که مردم برای غذا خوردن انتخاب می‌کنند، علی‌رغم تمیزی و نمای سنگ مرمر، فضای سرد و بی‌روحی دارند که به حس یک درمانگاه شباهت می‌برد.

این توصیفات نشان‌دهنده تضاد عمیق بین احساسات و تجربیات دو شهر بزرگ است.

بررسی وضعیت آزادی بیان در کشور نشان می‌دهد که این حق Fundamental در سایه فشارهای شدید قرار دارد. گزارش‌ها حاکی از آن است که برخی افراد به دلیل ابراز نظر خود با رفتارهای خشن مواجه شده و حتی در مواردی با دوختن دهان و ضرب و شتم در مکان‌های عمومی، از جمله مجلس، مواجه شده‌اند. این شرایط نگران‌کننده نشان‌دهنده محدودیت‌های جدی بر حق بیان و انتقاد است.

بررسی وضعیت آزادی بیان در کشور نشان می‌دهد که این حق Fundamental در سایه فشارهای شدید قرار دارد. گزارش‌ها حاکی از آن است که برخی افراد به دلیل ابراز نظر خود با رفتارهای خشن مواجه شده و حتی در مواردی با دوختن دهان و ضرب و شتم در مکان‌های عمومی، از جمله مجلس، مواجه شده‌اند. این شرایط نگران‌کننده نشان‌دهنده محدودیت‌های جدی بر حق بیان و انتقاد است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *