به گزارش خبرگزاری **خبرآنلاین**، در اوایل دهه 1340، **چارلی چاپلین**، یکی از بزرگترین هنرمندان تاریخ سینما، سالها از زندگی اجتماعی فاصله گرفته و در کوههای آلپ سوئیس سکونت گزیده بود. چاپلین از نیمه دهه 1330 به تشویق «گراهام گرین»، نویسنده نامی انگلیسی، نگارش خاطرات خود را آغاز کرده بود. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز 1343 بخشهایی از این خودزندگینامه را منتشر کرد. در اینجا بخش چهلوچهارم آن به تاریخ 19 آبان 1343 (ترجمه حسامالدین امامی) ارائه میگردد:
چاپلین در یک نمایش، با کودکی همراه پدرش برخورد میکند و استعداد و هوش او توجهش را جلب میکند. او بعد از بازگشت به استودیو فکر میکند که باید از این کودک در فیلمی استفاده کند. اما به زودی میفهمد که «جاکی کوگان» که او دیده است، از سوی «آربو کل»، مدیر استودیویی دیگر برای فیلمی انتخاب شده است. این خبر چاپلین را نگران میکند. او به شدت از این تاخیر رنج میبرد تا اینکه یکی از کارمندان او را مطلع میکند که کودکی که انتخاب شده پدرش است، نه خود او. چاپلین با شوق تلاش میکند تا پدر «جاکی» را راغب کند تا پسرش در فیلمی شرکت کند.
این فیلم «کودک» نام داشت و با همه تلاشی که چاپلین برای اتمام آن کرده بود، به خاطر مشکلات شخصی و رقابتهای سینمایی، به طول انجامید. کمپانی «فیرست ناشنال» خواهان خرید فیلم به مبلغ 405 هزار دلار بود در حالی که هزینه تولید آن 500 هزار دلار بود. او و همکارانش در سالتلکسیتی به نمایش فیلم اقدام کردند و بعد به لوسآنجلس بازگشتند. سپس، مدیران کمپانی فیرست ناشنال که از فیلم استقبال کردند، از او خواستند تا فیلم را نمایش دهد.
به رغم موفقیت «کودک»، چاپلین همچنان با چالشهایی روبرو بود، از جمله الزامات قراردادش با کمپانی. او در اتاق کارش به تفکر درباره آثار جدید پرداخت و با مشاهده وسایل و ابزارهای قدیمی، ایده ساخت فیلم «طبقه بیکاره» به ذهنش رسید. او به زودی احساس خستگی کرد و آرزوی دیدار لندن در او به وجود آمد. نامهای از «جی–اچ–ولز» او را به این آرزو سوق میداد و همچنین نامهای از «هتی کلی»، دوستی که زمانی با او بوده، او را بیشتر به سفر به لندن ترغیب کرد. نهایتاً، چاپلین به همکارانش اعلام کرد که استودیو را به طور موقت تعطیل میکند و عازم لندن میشود.پس از یک سفر طولانی به آمریکا، من عازم انگلستان شدم. تفاوت این سفر با سفر ده سال پیشم بسیار مشهود بود. آن روز به عنوان یک هنرپیشه ناشناس در گروه «کارنو» در زمره مسافران درجه دوم کشتی به سمت آمریکا رفته بودم، اما اکنون به عنوان یک هنرپیشه معروف و ثروتمند در کلاس اول کشتی به وطن بازمیگشتم.
در کشتی «المپیک» امیدوار بودم که بتوانم از سفرم لذت ببرم، اما متوجه شدم که تابلوی اعلانات کشتی پر از مطالبی در مورد ورود من به لندن است. پیش از اینکه به وسط اقیانوس اطلس برسیم، تلگرامهای متعددی در دعوت از من به سمت من سرازیر شد.
بولتن کشتی «المپیک» مطالبی را بازنشر کرده بود که نشریات لندن از جمله «یونایتدنیوز» و «مورنینگتلگراف» دربارهام نوشته بودند. برخی از عبارات به گونهای بود که احساس میکردم مانند فاتحی در حال بازگشت هستم. با این حال، من برای چنین استقبالی آمادگی نداشتم و آرزو میکردم که وقت بیشتری برای آماده شدن برای استقبال داشته باشم.
در عین حال، من مایل بودم که به جاهای آشنای لندن بروم و خاطرات گذشتهام را به یاد بیاورم. دلم میخواست بدون جلب توجه در خیابانهای «کنتیگتون» و «پومال تریس» بگردم و به کارگاه چوببری که در آنجا کار کرده بودم، نگاه کنم.
سرانجام، به بندر «ساوتامپتون» رسیدیم و از طرف شهردار مورد استقبال قرار گرفتم. بلافاصله به قطار رفتم و به سمت لندن حرکت کردم. هیجان من به قدری بود که دیگر توان تمرکز نداشتم. وقتی به ایستگاه راهآهن واترلو رسیدم، متوجه جمعیت زیادی شدم که به استقبال من آمده بودند. پلیس فعالیتها را مدیریت میکرد تا نظم برقرار باشد. به محض پیاده شدن از قطار، صدای شادی جمعیت بلند شد. سپس پسرعمویم «اوبری» مرا به اتومبیل راهی کرد و به سمت هتل «ریتس» رفتیم. در ورودی هتل، جمعیتی انبوه تجمع کرده بودند و من سخنرانی کوتاهی خطاب به آنها ایراد کردم.
وقتی به اتاقم وارد شدم، صدای شادی و تظاهرات مردم هنوز به گوش میرسید. چند دوست در اتاقم بودند، اما به آنها گفتم که میخواهم کمی استراحت کنم و بعد به ملاقاتشان بیایم.











