به گزارش خبرگزاریهای معتبر، در اوایل دهه چهل خورشیدی، چارلی چاپلین، یکی از برجستهترین شخصیتهای تاریخ سینما، سالها از زندگی پرهیاهوی خود دور شده و در کوههای آلپ سوئیس به زندگی آرامی پرداخته بود. او از اواسط دهه سی خورشیدی به تشویق گراهام گرین، نویسنده مشهور انگلیسی، نوشتن خودزندگینامهاش را آغاز کرده بود. در تابستان و پاییز سال ۱۳۴۳، روزنامه کیهان قسمتهایی از این زندگینامه را در چند شماره منتشر کرد. اکنون بخش پانزدهم این متن را به نقل از کیهان مورخ ۱۴ مهر ۱۳۴۳، با ترجمه حسامالدین امامی به اطلاع میرسانیم.
چاپلین در این بخش از خاطراتش میگوید که از زندگی دشوار خود رها شده و به رویای دیرینهاش که مادربزرگش همیشه در موردش صحبت میکرد، نزدیک شده است. او در حال تبدیل شدن به یک هنرمند بود و این احساس برایش بسیار دلنشین بود. در حینی که در اتوبوس بود، متوجه شد که به مرحله جدیدی از زندگیاش قدم گذاشته است، جایی که دیگر ساکن مناطق فقیر لندن نیست بلکه به عنوان یک شخصیت تئاتری شناخته میشود.
زمانی که این موفقیت را برای دوستش سیدنی توضیح داد، او به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و آرزوی داشت که مادرش در آن لحظه درکنارش بود. چاپلین به او گفت که میتواند مبلغی قابل توجه پسانداز کند که سیدنی به دنبال افزایش آن بود، هرچند پیشنهاد تنها ۲ پوند و ۱۰ شلینگ بود که در نهایت به آن رضایت دادند.
سیدنی برای چاپلین مطالب مربوط به نقشش را میخواند و او با اشتیاق تمام آنها را حفظ میکرد. نقش او در نمایشنامه مهم بود و ۳۵ صفحه را شامل میشد که چاپلین توانست ظرف سه روز آن را به خاطر بسپارد. تمرینات این نمایشنامه به نام «جیم» در تئاتر «دروریلین» انجام شد و او توانست هر لغت را به خوبی ادا کند.
چاپلین متوجه شد که زندگیاش به سمت هنرمندی پیش میرود و در صحنه اجرا، پی برد که کارهایش خود به خود انجام میشود. آقای سنتسبری به هنر او impressed و از او پرسید آیا قبلاً سابقهای در تئاتر داشته است؟
نمایشنامه «جیم» برای یک هفته در تئاتر «کینگزتون» و یک هفته در تئاتر «فولهام» به نمایش درآمد، و واکنش تماشاگران به گفتههای او مثبت بود. تنها چیزی که او را نگران میکرد، انجام کارهای فنی، نظیر دم کردن چای در صحنه بود که برایش دشوار بود.
با وجود نقدهای منفی بر نمایشنامه، نگاهی به یادداشتهای منتشر شده در روزنامهها نشان میدهد که نظرات درباره بازی چاپلین مثبت بوده است.روزنامهای که به انتقاد از نمایش «جیم» پرداخته بود، به نکتهای جالب نیز اشاره کرد و آن نقش «سامی» کودک روزنامهفروش بود. این کودک با بازی هنرمندانهاش توانست جنبههای کمدی را به نمایش بیاورد. حتی با وجود کهنه بودن این نقش، هنرمندی سامی در ایفای آن چشمنواز بود. نویسنده امیدوار است که در آینده اخبار بیشتری از این کودک هنرمند بشنود.
سیدنی تصمیم به خرید ده یا دوازده نسخه از این شماره روزنامه گرفت. دو هفته پس از پایان نمایش «جیم»، تمرینات برای «شرلوک هولمز» آغاز شد. در این برهه، سیدنی و نویسنده همچنان در خانه قبلیشان در «پوتالتریس» زندگی میکردند و هنوز از نظر مالی به استقلال نرسیده بودند.
در طول این روزها، آنها به ملاقات مادرشان در تیمارستان «کینهیل» رفتند. پرستاران ابتدا به آنها اعلام کردند که به دلیل وضعیت نامساعد مادر، امکان دیدار وجود ندارد. یکی از پرستاران پس از صحبت با سیدنی، او را به کناری کشید و موضوعی را در گوشش گفت که نویسنده متوجه نشد. اما سیدنی پاسخ داد: «نه، فکر نمیکنم او متوجه شود.»
سپس سیدنی از نویسنده پرسید آیا نمیخواهد مادرشان را در اتاق لحافپوش ببیند. نویسنده با نگرانی پاسخ داد: «نه! نه! نمیتوانم تحمل کنم.»
ادامه دارد…











